و این ما مرد است
کتاب «عقل آبی» اثر شهرنوش پارسیپور را در سالِ ۱۹۹۴ از نشر باران خریداری کردم. سالها این کتاب در میان خیلِ کتابهایم در گوشهای ماند بدون این که فرصت شود لایِ آن را باز کنم. تابستانِ امسال این فرصت فراهم آمد. سیصد و اندی صفحهیِ آغازین را یک نفس خواندم و از آن پس تا پایان کتاب انگار سربالاییِ کوهی را گرفته باشم به نفس نفس افتادم.
آن سیصد و اندی صفحه چشماندازی داشت که گویی مرا به آغاز هستی نزدیک میکرد. من از عالَم حقیقی به دنیایی مجازیای وارد میشدم که روشن و ملموس بود. در این دنیایِ قابلِ حس ناممکنها ممکن میشد و من از خلالِ گسستها به درکِ توده و انبوه میرسیدم. امّا چرا این سفر تا به آخر ادامه نیافت؟ چرا من ناگهان احساس کردم در کوره راهی غریب وارد شدهام و راهِ پیش صعبالعبور است؟
نوشتن و خواندنِ داستان یعنی تجربهی دوبارهیِ زندگی. یعنی زنده کردنِ تجربههایِ زندگی. وقتی «عقل آبی» را میخواندم لحظههایِ اندیشیدن تا آن زمان با من همراه بود که میتوانستم تجربههایِ شخصیام را دوباره تجربه کنم. در آن لحظه میتوانستم با چهرهیِ زن یا با شمایلِ سروان گوشهای حضور یابم؛ گاهی در لباس زن، گاهی در اونیفورمِ سروان.
این مطلب را در رادیو زمانه بخوانید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر