همسایه ی من تماشاچیِ خوبی است
عید پاک است. دومین روزِ به صلیب کشیده شدن مسیح. آفتابِ ناگهانیِ استکهلم غروب های متداوم این سرزمین سبز را از صفحه یِ ذهنم پاک کرده است. همسایه ام دارد در تراس خانه اش گوشت خوک کباب می کند. خوشحالم که کاتولیک نیست. کمی ساده لوح است. و همین ساده لوحی اش مرا شیفته ی او کرده. می گوید؛ "دارم به تماشای صلیب شده می روم." می پرسم: "روی تراس؟" می خندد. بادبزنش را در هوا به تکان در می آورد. پاسخِ او اهمیتی ندارد. من دارم به تاریخ می اندیشم. به این مردِ فاحشه که تنها حقیقتِ مسلّم است. گویی! گاهی ما را چند قدم به غروب خود نزدیک می کند. ما تماشاچیان بدی هستیم. نود و سه درصد جمعیت مکزیک به "شبیه خوانی" رفته اند. ما تماشاچیان بدی هستیم. لهستانی ها بعد از داس و چکش و ستاره، حالا رهایی را در صلیب و مسیحِ به صلیب کشیده می بینند. ما تماشاچیان بدی هستیم. فیلپینی ها انگار از کویرِ ایران تا آن سوی آسیا قد کشیده اند که خود را برای مردی که دیگر نیست، به زنجیر بکشند. و ما تماشاچیان بدی هستیم... و امروز عید پاک است. ما تماشاچیان بدی هستیم. همسایه ی من امّا تماشاچیِ خوبی است. گوشت اش را کباب می کند و چشم هایِ سبز دریایی اش را به هیچ منظره ای نمی دوزد. دریا در این سرزمین «زرد و آبی» سبز است. مثل جنگل سبز است. پرچمش زرد و آبی است. چشم هایش سیخ کباب را به سیخ کشیده اند. به یقین از شلاق، سرباز رومی را به خاطر می آورد. از بیت المقدس نام یک شهید. از تمامِ تپه هایِ جهان، تلی سنگ و خاکِ انباشته که برای به صلیب کشیده شدنِ مسیح آفریده شد. پشت سیخ کبابش در کمینِ نگاهِ من ایستاده است. او که این همه را می داند و من نمی دانم. من تماشاچیان بدی هستم. خیال می کنم او سیخش را در هوا تکان می دهد که من خیال کنم از هر کسی ساده لوح تر است. من بی شک از این صحنه های دلخراش بسیار دیده ام. و از تمامِ سکوت هایِ سبز، مرگِ دریا را با نگاهِ خسته یِ ملوان هایِ اوین درکه، روی عرشه های اوین در ذهن هاشور زده ام: تاریخ مردِ فاحشه ای است. بروم سیخ کبابی بخرم. زن همسایه تماشاچیِ خوبی است.
شنبه یک روز آفتابی. آوریل دوهزار و یازده/ استکهلم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر