۱۳۹۳ اسفند ۹, شنبه

پژواک داستان­ها در ما

پَر وِستربرگ
ترجمه: رباب محب

 ما هرازگاهی نگران آینده­ی رمان می­شویم، امّا کمتر پیش می­آید دلواپسِ آینده­ی ژانرهای لازمانی چون شعر و دراماتیک بشویم. هارواردِ سال۱۹۵۰شاهد بحث­های دامنه­داری در باره­ی سرنوشت رمان و تِرم­های شکست و فناست. امّا به واقع عمر این بحث­ها به روزگارِ هِمینگوی، فالکنر،  بِلو با نوشتنِ «ماجراجویی­های آگیه مارشل» و نورمان میلر می­رسد. در آن زمان نیز هالیوود و کانال­های تلویزیون به غارت داستان­های سرگرم­کننده و نویسنده­گانی­که داستان­های دنباله­دار می­نوشتند می­پرداختند. این­طور به نظر می­رسید که رمان در آن سال­ها ماجراجویی را به سودِ خود و با پرداختن به مسائل شخصی خود؛ یعنی آن چه که از چشمِ دوربین دور می­ماند کنار زد و قدمی به جلو رفت.  باید پرسید آیا در سی سال اخیر داستان تخیلی ارج و مقامِ خود را از دست داده­است؟ و چرا بسیاری از کتب به مسائل روز اختصاص داده می­شوند؟ بیشترین صفحاتِ فرهنگی روزنامه­ها و مجلات  به کتاب­هایی اختصاص داده می­شوندکه بویی از تخیل نبرده­اند. توگویی پس از چند قرن حکومتِ داستان­های تخیلی بر ادبیات این ژانر ادبی اینک موردِ تهدید قرار گرفته­است.
بنا به تعریف ساموئل جانسون رمان «داستانی کوتاه­است که اغلب از عشق»  سخن می­گوید. نویسنده­گان فرانسوی با تأیید این تعریف می­گویند: «رمان بدون جدائی وجود خارجی ندارد». به نظر شوپنهاور وظیفه­ی رمان بازگویی وقایع بزرگ نیست. رمان باید قادر باشد اتفاقات کوچک و ناچیز را جالب جلوه دهد. چه فقیران و  مردم ناشناس از ثروتمندان و چهره­های مشهور مجذوب­کننده­ترند. جهان رمان جهانی دموکراتیک­است، جویای برابری­ست. جنسیّت افراد مسئله نیست؛ زن یا مرد توفیری ندارد. مهّم این­است­که شخصیت­های داستان بتوانند با صداقت و ابراز احساساتِ عمیق علاقه و توّجه ما را به خود جلب کنند. این حتا در مورد اثر بزرگی چون «اُدیسوس» جویس نیز صادق است؛ «اُدیسوس» داستان عشق زوج باوفا لِئوپَلد و مَلی است.
بی شک امروزه اگر  داستان زنده­گی جیمز جویس به بازار می­آمد فروش بیشتری می­کرد تا «اُدیسوس»؛ ­که واریته­ی زبان­است کتابی­ست مملو از حالات عمیق شخصی: میلی نوستالژیک «نوشتن از پدر و معاشرت­ با دوستان­اش».  
شرحِ یک زنده­گی واقعی به یک معامله­ی خوب می­ماند. تو گویی ما آدم­های تلویزیون و روزنامه­ها را می­شناسیم. وارونه شدن زبان و این­که اصل، مأخذ نامطمئنی­­است ما را نگران نمی­کند. تماشاگر تلویزیون به دنبال دیدن ماجراهای کتابی­ست­که در قرن نوزدهم نوشته­شده­است: «داستان یک زنده­گی واقعی». یا آن­چه­که تحت عنوان «یک نقطه عطف غیرمنتظرانه» بیوگرافی ساموئل بکت معرفی می­شود.
رمان و خاطره­نویسی برای بیان حقیقت زندگی اشخاص حقیقی مسابقه می­دهند. گاه رمان قدم به حیطه­ای می­گذارد که از آنِ بیوگرافی­ست، یعنی شرحِ یک زنده­گی. رمان «لُته در ویمر» اثر توماس مان یک بیوگرافی کامل است. و همچنین آخرین رمان داوید لودج «مرد تیزهوش» که شرح حال اچ جی ولز می­باشد.  
زنده­گی ستاره­های سینما، قهرمانان فوتبالیست، مجرمان، رئیس جمهورها و حتا قربانیان امراضی چون سرطان و ایدز نظر ما را به خود جلب می­کند. جاذبه­ی یک صحنه­ی تجاوز بسیار کمتر است از داستان­هایی­که راوی، واقعه­ای از یک مدرسه­ی شبانه­روزی یا یک کلوب ورزشی روایت می­کند. امروزه واقعیت بیش از پیش چهره­ی مبهمی به خود گرفته­است. خواننده به تخیل نیاز دارد. و به فرار از واقعیت نیز. و نیز به دفترهای خاطراتی­که به افشای افراد می­پردازند. حال حتا اگر این افشاگری به قیمت اتهام و شکایت منجر شود. ما ترجیح می­دهیم که به­طور مثال سیاستمداران دغلباز و متقلب را برهنه ببینیم تا در لباس­های شیک و زیبا.  
زنان، اغلب بیش از مردان تمایل به افشای درون تاریک و خطاهای خود دارند. آنان برآن­اند تا خود را آن­گونه که هستند بنمایانند. پس آینه­ای مقابل خود می­گیرند تا دیگران بتوانند خود را در آن بازیابند. تفاوتی ندارد مسئله برسر مواد مخدّر باشد یا فحشا، زنا  و یا خطاهای خُرد روزانه. چنین اقرار و  اعترافی در نویسنده احساسِ شهامت و شجاعت می­آفریند، چیزی­که شاید خواننده را بترساند. نویسنده زمانی موفق می­شود که بتواند با انتقاد از خود و با به تصویرکشیدنِ نقطه ضعف­های خود، خواننده­اش را محسور سازد. و این زمانی ممکن است که نویسنده توانسته­باشد با شجاعت تمام کاملأ برهنه شود و نارسیسمِ درونی­اش را به چالش بکشد.
دوریس لِسینگ و ایور لو- بوهانسون از رمان شروع کردند و به دنیای بیوگرافی قدم نهادند. دستِ آخر خاطرات خود را چنان با آب و تاب نوشتند که خواننده­گان را شیفته­ی قلم خود کردند. چنان­چه این­دو تن، شاعر یا نویسنده­گانی­ ناشناس بودند - که به کمک حافظه چیزهایی می­نوشتند- شاید که می­گفتیم خودمحور و پرمدعا هستند. امّا اکنون ما می­گوییم زنده­گی آن­ها ارزشِ ثبت شدن دارد. صداقت نویسنده و شمار تجربه­های بازگوشده، اعتماد خواننده را به خود جلب می­کند، تا آن­جا که  متن فراهنر تلقی می­شود و بی­پرده و صریح.  
به ظاهر رمان یعنی هر آن­چه­که به برچسب رمان مجهز است. این می­تواند شامل مجموعه داستان­های به هم­پیوسته باشد یا یک رپرتاژ شخصی، عقیده در باره­ی شعر («سرزمین آتش» اثر نوباکوف یک نمونه از این­دست است) و یا حتا بررسی دقیق زنده­گی و نامه­های فلوبر («طوطی فلوبر» اثر چولیان بانِه)...
کافی­ست نیم­نگاهی بیندازیم به کتاب­های «بوکر» بریتانیایی، در می­یابیم که در سال­های اخیر انتشار رمان­های مستند بسیار رایج شده­است. شاید دلیل این امر این باشدکه نویسنده­گان و خواننده­گان براین باورند که؛ اینک­که چرخ تاریخ سریع­تر از هر زمانی می­چرخد- پرداختن به رمان وقت­گذرانی است. میل به گفتن از زنده­گانی خود نزد تی اس الیوت - بنا به دلایل شخصی- مطرود بود. امّا از سال ۱۹۶۰ به بعد نزد نویسنده­گانی چون نورمان میلر، سوول بِلو و فیلیپ روت جایگاه خاص یافت. تلاش این نویسنده­گان آزادسازی رمان از رکودِ فرمالیسم و نزدیک کردن آن به تجربه­های فردی بود. امّا امروزه این نگاه بزک نشده و خام به عنوان یک کنوانسیون(قرارداد) به صورت یک الگو  درآمده­است؛ اینک می­توان از رمان نوعی نیمه­بیوگرافی ساخت. «انتخاب سوفی» اثر ویلیام استیرون مثال خوبی­ست. نویسنده دوران جوانی­اش را گل­چین می­کند. در خرابی­های جنگ جهانی دوّم ردِّ پایی از  استیرون می­یابد تا در میانِ واقعیت مخوف و سرخورده­گی­های شخصی توازن ایجاد کند. این رمان یکی از صدها رمان­است که بر محور زنده­گی شخصی نویسنده بنا می­شود. فیلیپ روت «نویسنده­ی سایه­ها»، برنارد مالامود «حیات چندگانه­ی دوبلین» جان ایروینگ «گار و جهانِ او» چند نمونه از این­دست­است. نویسنده­گان مذکور گاه به نحوی خودآزارانه به پرداخت زنده­گی خود در قالب رمان دست زده­اند. اغلب بُن­مایه­ی چنین رمان­های یکی­ست: نوشتن و مشکلات نویسنده­گی. به واقع نویسنده و قلم یکی هستند. اعترافات عرضه­شده­ی اینان کمتر نمایانگرِ روزگارِ بد صحاب­امیتاز است. از این میان فیلیپ روت در مخدوش کردن مرز واقعیت و تخیل تبحر بسیار دارد. در پنج رمان خاطره­نویسی را هم نفی و هم تأیید می­کند. وی به فرد -در این جهانِ ساختارشکن- به عنوان مجموعه­ای می­نگرد که تخیلات­اش با حواس پنجگانه به هم مرتبط است. روت در «ضدحیات» می­نویسد؛ "ما کاشف یکدیگریم. محتاجانی هستیم که از دیگری التماس دعا داریم. ما همه نویسنده­های یکدیگریم".   
«معشوق» اثر مارگریت دوراس یک رمان تلقی می­شود. امّا آن­چه باعثِ موفقیت این کتاب شد، تنها این تصور است که وقایعِ داستان واقعأ برای نویسنده اتفاق افتاده­است. دوراس با حضور ذهن و شعور فطری­ای که دارد سر به سر  خواننده­اش می گذارد و با او لاس می­زند.
رمان «حقیقت پنجم» اثر دوریس لِسینگ شاید یکی از بهترین کتاب­هایی باشد که مرز تخیل و واقعیت را برهم می­­ریزد. سوزان بروگر در دانمارک، مَرتا تیکانِن در فنلاند و آگنِتا پِلی یِل در سوئد در سه اثرِ «جاسوس بادها»، «فانگی» و «زمستان استکهلم» در این راه قدم برداشته­اند.
دان دِلییو نیز همانند توماس پینچون، یوناتان فرانسِن و داوید فاستر والاک گام اوّل را از یک واقعیت یا حادثه­ای که واقعأ رخ داده­است برمی­دارند و در قدم­های بعدی پای به دنیای تخیل می­گذارند. از این زاویه به رخدادهایی­ نزدیک می­شوند که جامعه و مردم را غلغلک می­دهد. دِلییو با تأکید بر نیروی خلاقیت و آفرینش برای نوشتن اثری­که بتواند خواننده را جذب کند می­گوید: «با طفره رفتن از پرداختن به حکایات طولانی و مبنی بر تصرفِ بلامعارض و خاطراتِ آزاردهنده، ورسیونی از گذشته­اش می­آفریند/.../ در مقابل قدرت، تحکمِ تاریخ و آن­چه مرئی­ست، نویسنده منی را برمی­گزیند که مرّکب، طفره­رو، وحشتزده­است وُ در عینِ حال آزاد و متکی به خود؛ این «من» تنها کسی­ست که قادراست خود را در رابطه­های اجتماعی تا بی­نهایت بسنجد.»
اینجا باید پرسید چه هنگام ژورنالیسم و خاطره­نویسی­ها به ادبیات تبدیل می­شوند؟ زبان ، دقت و وسواس در پرداختن صحنه­ها در آثاری چون «کودک» اثرِ گورگی، «بگذار از تو با خبر شوم، خاطره» اثر نوباکوف و «در پاتاگون» اثرِ بروس چاتاوین­است که ما را متقاعد می­کند. امّا داستان­های آلفرد لانسینگ را به­طور مثال، و  با تمامِ تلاشی که نویسنده برای جلب خواننده می­کند- نمی توان ادبیات تلقی کرد.
امروزه داستان­های بی­شماری در دست­است که «من» راوی، به واقع خودِ «من» نویسنده­است.  این «من» یا تن به قضا داده­است یا خشمگین است وُ خود محور. یا یک شرورِ شکست خورده است و بی­کار و الکلی و...  ما در آثار کافکا (کِنوت هامسون «قطحی»)،  گامبروویچ (کانِتی و کورت در «فره دی دورکه») و بکت (د ر «مُلی») شاهد ضدقهرمان­پروری هستیم. راوی خود را آن­سوی تله­های اجتماعی می­یابد. از این روست که ما باور می­کنیم این­جا آدم­ها و صداها حقیقی­اند.
انتظار ما از کتب رفع عطش­است. پس داستان­هایی می­جوییم­­که یادآور  زنده­گی خودِ ما باشد. ما برآنیم­که بدانیم نقش «انتخاب» در زنده­گی فرد چیست: با گرگی در جنگلی به­گفت­و­گو می­نشینیم تا پیرمردی را به آن­سوی جاده به تیبه برسانیم؛ تصویری­که نزدِ کارِم بلیکستِن می­یابیم. گاه رازهای نهفته مهّم­ترین تصاویر ممکن­اند، مثلأ ساندرا گیلبرت و سوزان گوبار در «زن دیوانه در اتاقک شیروانی» که نمونه­ای­ست از ادبیات زنان قرن نوزدهم میلادی.
این خصلت رمان امروز است: سیل کُلاژ و تاریخ مخدوش حوادث.
این­جا، خطی هست­که یک­سرش از لورنس استرنر آغاز می­شود و از آن­جا به جویس می­رسد و در ادامه­اش به گامبروویچ، نوباکوف، بُرخس، ایتالو کَلوینو، الیاس کَنه تی و میلان کوندرا.
به «خاکِ ما » اثر کارلوس فونته نگاهی بیندازیم. شروع کنیم به خواندن از کوارتز (الماس کوهی). می­بینیم که ناگاه سر از پُنتیوس پلاتوس و دیگران در می­آوریم. وَسکو دا گاما در «ماهی حلوا» اثر گوانتر گراس زنی­ست از عصر حجر با شش پستان. این زن طرز پخت مارماهی را به ما نشان می­دهد. مثال دیگری بیاوریم؛ «طناب بازی» اثرِ جولیو کُرتز؛ کتاب شیرازه­بندی نشده­ای ­که هر صفحه­اش را  می­توان صفحه­ی اوّل تلقی کرد و از همان­جا آغازید. زمان و مکان تکه تکه شده­است. خویشاوندانِ بوندِن برُک، تی باولت، سِلماس، بیسواس، نسل پس از نسل در خانه­هایی زیسته­اند که نزد خواننده آشناست. امروزه­روز این خانه­ها به مکان­های موقتی مبدّل شده­اند، به شمایل اتاقک های بیرونی و درونی. و در هر گوشه­ای جای می­گیرند.
جایی خواندم­که نویسنده­ای ترتیب ملاقاتِ دیوید لوینگستون را با جان گِلِنِ فضانورد در میدان گلفی بر روی خاک ماریتوس فراهم آورده­است. و در جای دیگری هاملت در گفت­و­گو با دِ کِلاوزِ شاهزاده در یک تابوتِ سنگی نشانده شده­است.
طبق نظر کوندرا تا زمانی­که رمان بتواند به دیدار چالش­های مرسوم زمان­ خود، رؤیا و بازی برود نخواهد مرد. کشف داستان نبض رمان­ است. «انسان کیست و انسانیّت چیست» پرسشی­ست­که فیلسوفان و اندیشمندان سالیان سال پیش از عالِمان مطرح کرده و به­دنبال پاسخی گشته­اند.
روند پیشرفت رمان مدرن از داستایوسکی و فلوبر تا پراست و کافکا در حرکت بوده­است. رمان­های فرانسوی آمده و رفته­اند. آلاین روبه گریله در روزگار خود یک ستاره بود که امروزه به­دست فراموشی سپرده شده­است، همان­طور که نگاه تحقیرآمیز گریله به رمان­های روانشناسانه مثل مادرم دِ لا فایته و گاید، به­دست فراموشی سپرده شد. و «رمان­هایی­که بر اساس شخصیت یک فرد نوشته می­شوند به گذشته­ها تعلق دارند»، این گفته­ی گریله نیز به عرصه­ی فراموشی پیوست.  
اینک می­پرسیم کدام دسته از رمان­ها در رده­ی رمان­های کلاسیک قرار می­گیرند؟ پاسخ مشخص­است:  تنها «مادرم بواری» و «پروسه» و چندتایی رمان­های قدیمی­که در یک قالب عمومی ریخته شده­اند به این پایه رسیده­اند. تمامِ این رمان­ها یک وجه مشترک دارند: جمله­گی بازگوکننده­ی داستانی هستند که مأوای پژواک­اش اندرونِ ماست.
تير ۱٣۹۰ -  ژوئن ۲۰۱۱
این مقاله در تاریخ بیست و یکم ماه زوئن در روزنامه­ی سونسکاداگ بلادت. ص هفت، بخش ادب و فرهنگ منتشر شده است. پر وستربرگ (یا پر وستربری) نویسنده و عضو آکادمی سوئد و شورای جایزه ی ادبی نوبل می­باشد.
اسامی به لاتین/زبانِ سوئدی:
Per Wästerberg- Harvard- Augie March – Hollywood- Samuel Johnson- Odysseus-James  Joyce-  Leopold- Molly bloom- Thomas Mann- Lotte I Weimar- H G Wells- Bernard Malamud – Johan Irving – T S Eliot- Norman Mailer- Saul Bellow- Philip Roth- William Styron – Nabokov – Flaubert – Julian Barner – Zuckerman – Suzanne Brögger – Märta Tikkanen – Agneta Pleijel – Bruce Chatwin – Gorkij- Alfred Lansing – Madame Bovary – Proust – Kafka – Dostojevskij – Alain Robbe, Grillet- Karen Blixen- Sandra Gilbert- Susan Gubar- Stockholm- Fungi- Johan Glen- Thebe- Gombrowicz – Borges- Italo Calvino- Elias Canetti – Milan Kundera- Carlos Fuentes- Buddenbrock- Thibault- selambs- Biswas- de Cléves- Don DeLillo-  Marguerite Duras- Doris Lessing- Hamlet-
 
 
 

هیچ نظری موجود نیست: