سفر از نرگس هایِ من آغاز می شود
به عاجِ سفیدِ
دندان هایِ تو که می رسد
تازه اوّلِ راه
است
از کویر هایِ مار و عقرب اگر
بگذریم
به مِه غریبی خواهیم رسید که
پرده هایِ ابریشم است در دست هایِ ما.
خوابِ نقره ای دریا هایِ من ولی شاید
یک
قمقمه یِ خالی ست در دستی که
به مرداب ختم می شود
دستی که نیمه بر شکاف هایِ سایه
در کوچه...
زیرِ پا هایِ من باید بامی باشد
که میانِ دو تکبیر
به قله هایِ بلندِ حرف برسد
از گردنه هایِ پیچ در پیچِ قاب هایم
بگذرد
بیاید زیرِ خَمِ این کمان...
اینجا رویِ همین خط که
تو مرا شکسته ای
با پنجه هایِ نستعلیق...
سفر از آهویِ من آغاز می شود
به عاجِ سفیدِ دندان هایِ تو که
می رسد
مُشک دیگر نه مُشک می ماند
نه مُشتی از استخوان هایِ آهو...
خاک هایِ خُتن ولی هنوز زیرِ پا هایِ من
است
و اینجا بادی هست که بر مدارِ گردباد هایِ تو بپچید
و به مُرکب هایِ تو برسد با بویِ نرگس وُ مشتی از
استخوان هایِ
شکسته یِ آهو...
این شعر عطرِ مُشکِ مرده است در
خاکسترِ باد.
تو را مست می کند
می دانم.
شنبه ۵ اسفند ۱٣۹۱ - ۲٣ فوريه ۲۰۱٣
عشقِ ماشینِ استانداردی است در
کارخانه هایِ اخلاق
و نگاه فرضیه ای...
تو بیا همیشه مرا چهارده ساله صدا
کن
به هر حال از فلوتِ معشوق نه صدایی
می بارد که بلور هایت را بلرزاند
نه سنگی که شیشه ای از تنت را
بشکند.
عشق مرکزِ ثقلِ حرف هایِ ماست در بنگاهِ بسته
یِ ارمغانِ شادی
حالا بیا فرض کنیم ما عاشقیم و جاده هایِ عشق هموار است –
در گردنه هایِ هیولایی... اشک
به هر حال قفل هایِ آهنین دارد
بر در هایِ عتیقه یِ دزدیده...
و عشق همان ماشینِ کهنه یِ قدیمی
است
با همان چرخ هایِ زنگخورده
پرّه هایِ پریده در درّه هایِ ژرفِ جادویی...
و این فلوتِ معشوق هم که یک سرش نی
سرِ دیگرش چون مداریِ بسته
از دهانِ چلچله ای بالا نمی کشد
زیرِ این چتر هایِ طاووسی...
استکهلم مارس
دوهزاروسیزده
رباب محب
این دو قطعه اوین بار در سایت «مانیها» منتشر شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر