هَژهار.
و آن
دندان زیادتی باشد مر اسب را
که تا
آن را نشکنند یا نکنند
اسب علف
را به فراغت نمیتواند
خورد
و فربه نمیشود. (برهان ) (رشیدی)
بالاپوش شب
پوشیده مادرِ الفبا.
دیگر هیچ
آلتی چنگی به دلش نمیزند.
هزارپاها که نافش را مکیدند مُردند
شاپرکهای بیقرار از نوازش رانهایش مردند
و پلنگ که بر چهل سوی پستان چنگ میکشید
انگار چهل ستون
سربی بود وُ بالای هر ستون یک دهان
دندانهای
زائدِ اسب را میشمرد
و شعر حرفِ
تازهای نداشت
و شعر بوی خودش
را کم داشت
و شعر روی
شیارهای صورتِ مادرِ الفبا نوشت:
دیشب به
لوگوس تجاوز شد
و انجیل خود را
برگی زد
و عقل از سر
خطوط پرید
و اسبِ کاغذی
فربه شد.
و من کنارِ
خودم ماندم:
شاعری با چند
دندانِ زائد.
و در هنوز بر همان پاشنه میچرخد
که مردمک
که پلک...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر