پَر وِستربرگ
ترجمه: رباب محب
ما هرازگاهی نگران آیندهی رمان میشویم، امّا کمتر پیش میآید دلواپسِ آیندهی
ژانرهای لازمانی چون شعر و دراماتیک بشویم. هارواردِ سال۱۹۵۰شاهد بحثهای دامنهداری در بارهی سرنوشت رمان و تِرمهای شکست
و فناست. امّا به واقع عمر این بحثها به روزگارِ هِمینگوی، فالکنر، بِلو با نوشتنِ «ماجراجوییهای آگیه مارشل» و
نورمان میلر میرسد. در آن زمان نیز هالیوود و کانالهای تلویزیون به غارت داستانهای
سرگرمکننده و نویسندهگانیکه داستانهای دنبالهدار مینوشتند میپرداختند. اینطور
به نظر میرسید که رمان در آن سالها ماجراجویی را به سودِ خود و با پرداختن به
مسائل شخصی خود؛ یعنی آن چه که از چشمِ دوربین دور میماند کنار زد و قدمی به جلو
رفت. باید پرسید آیا در سی سال اخیر داستان تخیلی ارج و مقامِ خود را از دست دادهاست؟
و چرا بسیاری از کتب به مسائل روز اختصاص داده میشوند؟ بیشترین صفحاتِ فرهنگی
روزنامهها و مجلات به کتابهایی اختصاص
داده میشوندکه بویی از تخیل نبردهاند. توگویی پس از چند قرن حکومتِ داستانهای
تخیلی بر ادبیات این ژانر ادبی اینک موردِ تهدید قرار گرفتهاست.
بنا به تعریف ساموئل جانسون رمان «داستانی کوتاهاست که اغلب از عشق» سخن میگوید. نویسندهگان فرانسوی با تأیید این
تعریف میگویند: «رمان بدون جدائی وجود خارجی ندارد». به نظر شوپنهاور وظیفهی رمان
بازگویی وقایع بزرگ نیست. رمان باید قادر باشد اتفاقات کوچک و ناچیز را جالب جلوه
دهد. چه فقیران و مردم ناشناس از
ثروتمندان و چهرههای مشهور مجذوبکنندهترند. جهان رمان جهانی دموکراتیکاست،
جویای برابریست. جنسیّت افراد مسئله نیست؛ زن یا مرد توفیری ندارد. مهّم ایناستکه
شخصیتهای داستان بتوانند با صداقت و ابراز احساساتِ عمیق علاقه و توّجه ما را به
خود جلب کنند. این حتا در مورد اثر بزرگی چون «اُدیسوس» جویس نیز صادق است؛ «اُدیسوس»
داستان عشق زوج باوفا لِئوپَلد و مَلی است.
بی شک امروزه اگر داستان زندهگی جیمز
جویس به بازار میآمد فروش بیشتری میکرد تا «اُدیسوس»؛ که واریتهی زباناست
کتابیست مملو از حالات عمیق شخصی: میلی نوستالژیک «نوشتن از پدر و معاشرت با
دوستاناش».
شرحِ یک زندهگی واقعی به یک معاملهی خوب میماند. تو گویی ما آدمهای تلویزیون
و روزنامهها را میشناسیم. وارونه شدن زبان و اینکه اصل، مأخذ نامطمئنیاست ما
را نگران نمیکند. تماشاگر تلویزیون به دنبال دیدن ماجراهای کتابیستکه در قرن نوزدهم
نوشتهشدهاست: «داستان یک زندهگی واقعی». یا آنچهکه تحت عنوان «یک نقطه عطف غیرمنتظرانه»
بیوگرافی ساموئل بکت معرفی میشود.
رمان و خاطرهنویسی برای بیان حقیقت زندگی اشخاص حقیقی مسابقه میدهند. گاه رمان
قدم به حیطهای میگذارد که از آنِ بیوگرافیست، یعنی شرحِ یک زندهگی. رمان «لُته
در ویمر» اثر توماس مان یک بیوگرافی کامل است. و همچنین آخرین رمان داوید لودج «مرد
تیزهوش» که شرح حال اچ جی ولز میباشد.
زندهگی ستارههای سینما، قهرمانان فوتبالیست، مجرمان، رئیس جمهورها و حتا
قربانیان امراضی چون سرطان و ایدز نظر ما را به خود جلب میکند. جاذبهی یک صحنهی
تجاوز بسیار کمتر است از داستانهاییکه راوی، واقعهای از یک مدرسهی شبانهروزی
یا یک کلوب ورزشی روایت میکند. امروزه واقعیت بیش از پیش چهرهی مبهمی به خود
گرفتهاست. خواننده به تخیل نیاز دارد. و به فرار از واقعیت نیز. و نیز به دفترهای
خاطراتیکه به افشای افراد میپردازند. حال حتا اگر این افشاگری به قیمت اتهام و
شکایت منجر شود. ما ترجیح میدهیم که بهطور مثال سیاستمداران دغلباز و متقلب را
برهنه ببینیم تا در لباسهای شیک و زیبا.
زنان، اغلب بیش از مردان تمایل به افشای درون تاریک و خطاهای خود دارند. آنان برآناند
تا خود را آنگونه که هستند بنمایانند. پس آینهای مقابل خود میگیرند تا دیگران
بتوانند خود را در آن بازیابند. تفاوتی ندارد مسئله برسر مواد مخدّر باشد یا فحشا،
زنا و یا خطاهای خُرد روزانه. چنین اقرار
و اعترافی در نویسنده احساسِ شهامت و
شجاعت میآفریند، چیزیکه شاید خواننده را بترساند. نویسنده زمانی موفق میشود که
بتواند با انتقاد از خود و با به تصویرکشیدنِ نقطه ضعفهای خود، خوانندهاش را محسور
سازد. و این زمانی ممکن است که نویسنده توانستهباشد با شجاعت تمام کاملأ برهنه شود
و نارسیسمِ درونیاش را به چالش بکشد.
دوریس لِسینگ و ایور لو- بوهانسون از رمان شروع کردند و به دنیای بیوگرافی قدم
نهادند. دستِ آخر خاطرات خود را چنان با آب و تاب نوشتند که خوانندهگان را شیفتهی
قلم خود کردند. چنانچه ایندو تن، شاعر یا نویسندهگانی ناشناس بودند - که به
کمک حافظه چیزهایی مینوشتند- شاید که میگفتیم خودمحور و پرمدعا هستند. امّا اکنون
ما میگوییم زندهگی آنها ارزشِ ثبت شدن دارد. صداقت نویسنده و شمار تجربههای
بازگوشده، اعتماد خواننده را به خود جلب میکند، تا آنجا که متن فراهنر تلقی میشود و بیپرده و صریح.
به ظاهر رمان یعنی هر آنچهکه به برچسب رمان مجهز است. این میتواند شامل
مجموعه داستانهای به همپیوسته باشد یا یک رپرتاژ شخصی، عقیده در بارهی شعر («سرزمین
آتش» اثر نوباکوف یک نمونه از ایندست است) و یا حتا بررسی دقیق زندهگی و نامههای
فلوبر («طوطی فلوبر» اثر چولیان بانِه)...
کافیست نیمنگاهی بیندازیم به کتابهای «بوکر» بریتانیایی، در مییابیم که در
سالهای اخیر انتشار رمانهای مستند بسیار رایج شدهاست. شاید دلیل این امر این
باشدکه نویسندهگان و خوانندهگان براین باورند که؛ اینککه چرخ تاریخ سریعتر از هر
زمانی میچرخد- پرداختن به رمان وقتگذرانی است. میل به گفتن از زندهگانی خود نزد
تی اس الیوت - بنا به دلایل شخصی- مطرود بود. امّا از سال ۱۹۶۰ به بعد نزد نویسندهگانی چون نورمان میلر، سوول بِلو و
فیلیپ روت جایگاه خاص یافت. تلاش این نویسندهگان آزادسازی رمان از رکودِ فرمالیسم
و نزدیک کردن آن به تجربههای فردی بود. امّا امروزه این نگاه بزک نشده و خام به
عنوان یک کنوانسیون(قرارداد) به صورت یک الگو درآمدهاست؛ اینک میتوان از رمان نوعی نیمهبیوگرافی
ساخت. «انتخاب سوفی» اثر ویلیام استیرون مثال خوبیست. نویسنده دوران جوانیاش را
گلچین میکند. در خرابیهای جنگ جهانی دوّم ردِّ پایی از استیرون مییابد تا در میانِ واقعیت مخوف و
سرخوردهگیهای شخصی توازن ایجاد کند. این رمان یکی از صدها رماناست که بر محور زندهگی
شخصی نویسنده بنا میشود. فیلیپ روت «نویسندهی سایهها»، برنارد مالامود «حیات
چندگانهی دوبلین» جان ایروینگ «گار و جهانِ او» چند نمونه از ایندستاست. نویسندهگان
مذکور گاه به نحوی خودآزارانه به پرداخت زندهگی خود در قالب رمان دست زدهاند. اغلب
بُنمایهی چنین رمانهای یکیست: نوشتن و مشکلات نویسندهگی. به واقع نویسنده و
قلم یکی هستند. اعترافات عرضهشدهی اینان کمتر نمایانگرِ روزگارِ بد صحابامیتاز
است. از این میان فیلیپ روت در مخدوش کردن مرز واقعیت و تخیل تبحر بسیار دارد. در
پنج رمان خاطرهنویسی را هم نفی و هم تأیید میکند. وی به فرد -در این جهانِ
ساختارشکن- به عنوان مجموعهای مینگرد که تخیلاتاش با حواس پنجگانه به هم مرتبط
است. روت در «ضدحیات» مینویسد؛ "ما کاشف یکدیگریم. محتاجانی هستیم که از
دیگری التماس دعا داریم. ما همه نویسندههای یکدیگریم".
«معشوق» اثر مارگریت دوراس یک رمان تلقی میشود. امّا آنچه باعثِ موفقیت این
کتاب شد، تنها این تصور است که وقایعِ داستان واقعأ برای نویسنده اتفاق افتادهاست.
دوراس با حضور ذهن و شعور فطریای که دارد سر به سر خوانندهاش می گذارد و با او لاس میزند.
رمان «حقیقت پنجم» اثر دوریس لِسینگ شاید یکی از بهترین کتابهایی باشد که مرز
تخیل و واقعیت را برهم میریزد. سوزان بروگر در دانمارک، مَرتا تیکانِن در فنلاند
و آگنِتا پِلی یِل در سوئد در سه اثرِ «جاسوس بادها»، «فانگی» و «زمستان استکهلم»
در این راه قدم برداشتهاند.
دان دِلییو نیز همانند توماس پینچون، یوناتان فرانسِن و داوید فاستر والاک گام اوّل را از یک واقعیت یا حادثهای که واقعأ رخ دادهاست برمیدارند و در قدمهای بعدی پای به دنیای تخیل میگذارند. از این زاویه به رخدادهایی نزدیک میشوند که جامعه و مردم را غلغلک میدهد. دِلییو با تأکید بر نیروی خلاقیت و آفرینش برای نوشتن اثریکه بتواند خواننده را جذب کند میگوید: «با طفره رفتن از پرداختن به حکایات طولانی و مبنی بر تصرفِ بلامعارض و خاطراتِ آزاردهنده، ورسیونی از گذشتهاش میآفریند/.../ در مقابل قدرت، تحکمِ تاریخ و آنچه مرئیست، نویسنده منی را برمیگزیند که مرّکب، طفرهرو، وحشتزدهاست وُ در عینِ حال آزاد و متکی به خود؛ این «من» تنها کسیست که قادراست خود را در رابطههای اجتماعی تا بینهایت بسنجد.»
دان دِلییو نیز همانند توماس پینچون، یوناتان فرانسِن و داوید فاستر والاک گام اوّل را از یک واقعیت یا حادثهای که واقعأ رخ دادهاست برمیدارند و در قدمهای بعدی پای به دنیای تخیل میگذارند. از این زاویه به رخدادهایی نزدیک میشوند که جامعه و مردم را غلغلک میدهد. دِلییو با تأکید بر نیروی خلاقیت و آفرینش برای نوشتن اثریکه بتواند خواننده را جذب کند میگوید: «با طفره رفتن از پرداختن به حکایات طولانی و مبنی بر تصرفِ بلامعارض و خاطراتِ آزاردهنده، ورسیونی از گذشتهاش میآفریند/.../ در مقابل قدرت، تحکمِ تاریخ و آنچه مرئیست، نویسنده منی را برمیگزیند که مرّکب، طفرهرو، وحشتزدهاست وُ در عینِ حال آزاد و متکی به خود؛ این «من» تنها کسیست که قادراست خود را در رابطههای اجتماعی تا بینهایت بسنجد.»
اینجا باید پرسید چه هنگام ژورنالیسم و خاطرهنویسیها به ادبیات تبدیل میشوند؟
زبان ، دقت و وسواس در پرداختن صحنهها در آثاری چون «کودک» اثرِ گورگی، «بگذار از
تو با خبر شوم، خاطره» اثر نوباکوف و «در پاتاگون» اثرِ بروس چاتاویناست که ما را
متقاعد میکند. امّا داستانهای آلفرد لانسینگ را – بهطور مثال، و با تمامِ تلاشی که نویسنده برای جلب خواننده میکند-
نمی توان ادبیات تلقی کرد.
امروزه داستانهای بیشماری در دستاست که «من» راوی، به واقع خودِ «من»
نویسندهاست. این «من» یا تن به قضا دادهاست
یا خشمگین است وُ خود محور. یا یک شرورِ شکست خورده است و بیکار و الکلی
و... ما در آثار کافکا (کِنوت هامسون
«قطحی»)، گامبروویچ (کانِتی و کورت در
«فره دی دورکه») و بکت (د ر «مُلی») شاهد ضدقهرمانپروری هستیم. راوی خود را آنسوی
تلههای اجتماعی مییابد. از این روست که ما باور میکنیم اینجا آدمها و صداها
حقیقیاند.
انتظار ما از کتب رفع عطشاست. پس داستانهایی میجوییمکه یادآور زندهگی خودِ ما باشد. ما برآنیمکه بدانیم نقش
«انتخاب» در زندهگی فرد چیست: با گرگی در جنگلی بهگفتوگو مینشینیم تا پیرمردی
را به آنسوی جاده به تیبه برسانیم؛ تصویریکه نزدِ کارِم بلیکستِن مییابیم.
گاه رازهای نهفته مهّمترین تصاویر ممکناند، مثلأ ساندرا گیلبرت و سوزان گوبار در
«زن دیوانه در اتاقک شیروانی» که نمونهایست از ادبیات زنان قرن نوزدهم میلادی.
این خصلت رمان امروز است: سیل کُلاژ و تاریخ مخدوش حوادث.
اینجا، خطی هستکه یکسرش از لورنس استرنر آغاز میشود و از آنجا به جویس میرسد
و در ادامهاش به گامبروویچ، نوباکوف، بُرخس، ایتالو کَلوینو، الیاس کَنه تی و
میلان کوندرا.
به «خاکِ ما » اثر کارلوس فونته نگاهی بیندازیم. شروع کنیم به خواندن از کوارتز
(الماس کوهی). میبینیم که ناگاه سر از پُنتیوس پلاتوس و دیگران در میآوریم. وَسکو
دا گاما در «ماهی حلوا» اثر گوانتر گراس زنیست از عصر حجر با شش پستان. این زن طرز
پخت مارماهی را به ما نشان میدهد. مثال دیگری بیاوریم؛ «طناب بازی» اثرِ جولیو
کُرتز؛ کتاب شیرازهبندی نشدهای که هر صفحهاش را میتوان صفحهی اوّل تلقی کرد و از همانجا
آغازید. زمان و مکان تکه تکه شدهاست. خویشاوندانِ بوندِن برُک، تی باولت، سِلماس،
بیسواس، نسل پس از نسل در خانههایی زیستهاند که نزد خواننده آشناست. امروزهروز
این خانهها به مکانهای موقتی مبدّل شدهاند، به شمایل اتاقک های بیرونی و درونی.
و در هر گوشهای جای میگیرند.
جایی خواندمکه نویسندهای ترتیب ملاقاتِ دیوید لوینگستون را با جان گِلِنِ
فضانورد در میدان گلفی بر روی خاک ماریتوس فراهم آوردهاست. و در جای دیگری هاملت در
گفتوگو با دِ کِلاوزِ شاهزاده در یک تابوتِ سنگی نشانده شدهاست.
طبق نظر کوندرا تا زمانیکه رمان بتواند به دیدار چالشهای مرسوم زمان خود،
رؤیا و بازی برود نخواهد مرد. کشف داستان نبض رمان است. «انسان کیست و انسانیّت
چیست» پرسشیستکه فیلسوفان و اندیشمندان سالیان سال پیش از عالِمان مطرح کرده و
بهدنبال پاسخی گشتهاند.
روند پیشرفت رمان مدرن از داستایوسکی و فلوبر تا پراست و کافکا در حرکت بودهاست.
رمانهای فرانسوی آمده و رفتهاند. آلاین روبه – گریله در روزگار خود یک
ستاره بود که امروزه بهدست فراموشی سپرده شدهاست، همانطور که نگاه تحقیرآمیز گریله
به رمانهای روانشناسانه مثل مادرم دِ لا فایته و گاید، بهدست فراموشی سپرده شد. و
«رمانهاییکه بر اساس شخصیت یک فرد نوشته میشوند به گذشتهها تعلق دارند»، این
گفتهی گریله نیز به عرصهی فراموشی پیوست.
اینک میپرسیم کدام دسته از رمانها در ردهی رمانهای کلاسیک قرار میگیرند؟ پاسخ مشخصاست: تنها «مادرم بواری» و «پروسه» و چندتایی رمانهای قدیمیکه در یک قالب عمومی ریخته شدهاند به این پایه رسیدهاند. تمامِ این رمانها یک وجه مشترک دارند: جملهگی بازگوکنندهی داستانی هستند که مأوای پژواکاش اندرونِ ماست.
اینک میپرسیم کدام دسته از رمانها در ردهی رمانهای کلاسیک قرار میگیرند؟ پاسخ مشخصاست: تنها «مادرم بواری» و «پروسه» و چندتایی رمانهای قدیمیکه در یک قالب عمومی ریخته شدهاند به این پایه رسیدهاند. تمامِ این رمانها یک وجه مشترک دارند: جملهگی بازگوکنندهی داستانی هستند که مأوای پژواکاش اندرونِ ماست.
تير ۱٣۹۰ -
ژوئن ۲۰۱۱
این مقاله در تاریخ
بیست و یکم ماه زوئن در روزنامهی سونسکاداگ بلادت. ص هفت، بخش ادب و فرهنگ منتشر
شده است. پر وستربرگ (یا پر وستربری) نویسنده و عضو آکادمی سوئد و شورای جایزه ی
ادبی نوبل میباشد.
اسامی به لاتین/زبانِ سوئدی:
Per Wästerberg- Harvard-
Augie March – Hollywood- Samuel Johnson- Odysseus-James Joyce-
Leopold- Molly bloom- Thomas Mann- Lotte I Weimar- H G Wells- Bernard
Malamud – Johan Irving – T S Eliot- Norman Mailer- Saul Bellow- Philip Roth-
William Styron – Nabokov – Flaubert – Julian Barner – Zuckerman – Suzanne
Brögger – Märta Tikkanen – Agneta Pleijel – Bruce Chatwin – Gorkij- Alfred
Lansing – Madame Bovary – Proust – Kafka – Dostojevskij – Alain Robbe, Grillet-
Karen Blixen- Sandra Gilbert- Susan Gubar- Stockholm- Fungi- Johan Glen- Thebe- Gombrowicz – Borges-
Italo Calvino- Elias Canetti – Milan Kundera- Carlos Fuentes- Buddenbrock-
Thibault- selambs- Biswas- de Cléves- Don DeLillo- Marguerite Duras- Doris Lessing- Hamlet-
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر