۱۳۹۱ فروردین ۱۸, جمعه

استحاله

به مقصد نمی‌رسند
روزهایِ شرقی
با خورشیدهایِ برفی.
رودی که سنگِ بُهتِ تو را
بر چینِ صورت می‌شوید
آینه‌هایِ دق را ورق می‌زند.
عکس را می‌دَری
کلمه را خط می‌زنی
رگ را می‌شکنی
خون را می‌مکی
باد را می‌لیسی
مترسک را می‌نوازی
خود را برمی‌داری
در آینه‌هایت می‌چینی
آنچه هستی نمی‌نِمایی
آنچه هستی نمی‌مانی.

------------------

ذرّه ای در پیچِ نگاه

خونِ سیاوش است
رویِ عقربه‌هایم می‌پاشد
یا تکه‌ای از حیرت
در باغِ چشم؟

آن تپه‌هایِ ریز وُ دُرشت
جمجمه‌هایِ در گریبانِ سراب وُ سرداب
پروانه‏یِ کوچکِ گلو
قطره‌ای قلابدوزی شده
بر استخوانِ گونه
خون...
تو چقدر شبیه دشت‏هایِ برهنه‌ای
دریاهایِ قیل و قال
بر بالِ موجی که از ارتفاعِ فرو رفتن نمی‌گوید
گیجت می‌کند سیاهی
انگار پریشان- مادیانی است
بر رویِ شعرهایِ ناسور
و خاک‏هایِ خسته
تکه‌ای
در قابِ چشم
پاشیده رویِ عقربه‌هایت
تو چقدر شبیه عکس‏هایت شده‌ای

--------------------------

] بدون شرح [

هق هق‏هایِ واژگون
چلچراغ‏هایِ آویزانند
رقاصک‏هایِ سر به هوا
بر دیوار.
بر صورتِ شندره
آیه‌هایِ ناخوانده‌اند
زاویه‌هایِ چهل تکه
زنگوله‌هایِ پا.
(۲۰۰۹) از دفتر منتشر نشده یِ «سگنامه».

در سایت «اثر» منتشر شد.

I

دهان
سوراخِ حیرت است.
دهان
کلبه یِ جنّ و پری است.
تختِ الماس است.
نگینِ انگشتری است.
در این روزهایِ ناشگفت
این ابدالابادِ مسخره
همه جا با توست
با نگاهِ پهنِ گرگِ گرسنه
بر سُفر‌ههایِ لاغر و دراز.

و چشم
که طرحی خیره است
بر نقطه هایِ اوّل.

دست هایِ آویخته.
اکتبر دوهزارونه


II

حرفی تازه نمی‌شود.
دهان
خنده را برایِ سال هایِ بهتر ذخیره می‌کند.
زندگی
سیل در جاد‌ههایِ از گهواره تا گور است
خاک هایِ زیر برف.
و گریه‌هایی که چشم را بهانه کرد
برایِ دیدنِ باران.
وگرنه
اتاق همان جنگلِ سفید است
خوابیده
رویِ خرمنِ
کتاب هایِ بر باد.

دوازدهم ژانویه دوهزار و دوازده/


در سایت «رندان» منتشر شد.

هیچ نظری موجود نیست: