۱۳۹۱ بهمن ۱۳, جمعه

شبانه‌هایِ شیلی


روبرتو بلانیو

ترجمه: رباب محب

نشر بوتیمار

ایران. زمستان 1391 خورشیدی برابر با 2013 میلادی




تهیه ی کتابِ » شبانه‌هایِ شیلی «  از مراکز پخش و فروش کتاب های بوتیمار:

آمل:شهر کتاب 
اردبیل:کتاب فروشی بهروز
اهواز:رشد، محام
اصفهان:فروشگاه کتاب زمان، کتابفروشی فردوسی
 اراك:کتاب فروشی طلوع
بهبهان:کتاب مهدی
بجنورد:اندیشه سبز
بوشهر:کتابشهر
بابل:شهر کتاب
تهران:کتاب فروشی ویستار، کتاب فروشی دفتر شعر جوان، کتاب فروشی خانه شاعران، شهر کتاب، ابن سینا، شهر کتاب ونك ، فروشگاه بیدگل، انتشارات نیلوفر، شهر کتاب هفت حوض، فروشگاه سرزمین کتاب، انتشارات کتاب آمه، فروشگاه افق شماره 5 ، کتاب بهنام، کتاب بدر، فروشگاه انتشارات ققنوس، کتابسرای نیك ،شهر کتاب امید، وارش اکباتان، شهر کتاب نیاوران ، فروشگاه کتابسرای رشد، شهر کتاب بخارست، هوشیار لارستان، فروشگاه آتنا، فروشگاه نشر چشمه، شهر کتاب مرکزی، کتاب شمس، بیان سلیس، فروشگاه کتاب آفتاب، فروشگاه نشر ثالث، فروشگاه کتیبه، فروشگاه چشمك، فروشگاه ایران گام ، پردیس، فروشگاه کتاب داستان، کتاب پنجره، شهر کتاب پارك ساعی، انتشارات متفرقه، شهر کتاب گلستان، کتاب فروشی پندار، شهر کتاب مجیدیه، افرا کتاب، کتابفروشی تندیس، شهر کتاب آرین، شهر کتاب کارنامه، فردوسی تجریش، فروشگاه آشتیانی، فروشگاه سحر، فروشگاه نشر مروارید، شهر کتاب الماس، کتابفروشی خلاق، فروشگاه جمهوری قلهك، فروشگاه فراروان، مهر آپادانا، فروشگاه شهر، فروشگاه طهوری، شهر کتاب سپید، شهر کتاب پاسارگاد،


 تبریز:دهخدا
ساری:شهر کتاب، وارش
ساوه: شهر کتاب
شیراز: کتاب اسفند
شاهین شهر: کتاب پژوهش
رشت: شهر کتاب
زنجان: کتابكده فرهنگ
قم: فروشگاه خانه کتاب
قائم شهر: کتاب فروشی پارس، شهر کتاب
کاشان :خانه کتاب
کرج: فروشگاه خانه کتاب، شهر کتاب، فروشگاه بهمن 1، فروشگاه بهمن ونك کرج، فروشگاه چیستا
کرمان::شهر کتاب، شهر فرهنگ
کرمانشاه: نشر رستمی، هاشمی
گرگان:خانه کتاب جنگل
لاهیجان:شهر کتاب
مشهد: کتابفروشی بوتیمار، کتابفروشی امام، کتابفروشی علامه
همدان:ایران  زمین




"کلاه­گیسِتان را بردارید"


حالا مرگ من فرا رسیده است، امّا هنوز خیلی حرف‌‌‌‌‌‌‌‌ها برای گفتن دارم. من احساس آرامش می‌‌کردم. آرام و ساکت بودم. همه چیز حالت عادی داشت. امّا به ناگاه بسیاری چیزها بر من ظاهر شد. مقصر همین جوانِ زال است. من با خود در صلح و آرامش بودم. حالا امّا احساسِ آرامش نمی‌کنم. می‌بایست نکته‌هایی را روشن کرد. پس روی یکی از آرنج‌هایم تکیه خواهم داد و سرِ نجیبَم را که دارد می‌لرزد بالا خواهم گرفت. در گوشه و کنارِ خاطراتَم کارهایی را جستُجو خواهم کرد که حقانیتِ مرا نشان دهد و حرف‌‌‌‌‌‌‌‌هایِ زشتی را تکذیب کند که این جوانِ زال برایِ بدنام کردنم پخش کرده، آنهمه را هم تنها در یکِ شبِ درخشان از آذرخش. بله، بدنامیِ دروغینِ من. امّا باید مسؤل بود. این­‌را همواره گفته‌ام. هر کس وظیفه‌‌‌‌‌یِ اخلاقی دارد که مسؤلِ کارهای خود باشد، هم­چنین مسؤلِ گفته‌ها و حتا سکوت‌هایِ خود، بله، حتا سکوت‌هایِ خود، زیرا سکوت‌ها نیز به آسمان می‌‌روند. خداوند آنها را می شنود. و فقط اوست که سکوت‌ها را در می‌یابد و قضاوت می‌کند. بنابراین خیلی باید مواظبِ سکوت‌ها بود. من مسؤلِ همه چیز هستم. سکوت‌هایِ من پاک و بی­لکه‌اند. این باید روشن و واضح باشد. اما به ویژه، باید که برایِ خداوند روشن باشد. از بقیه می‌شود صرفِ نظر کرد...
 

۱ نظر:

ناشناس گفت...

رمانی متفاوت و گیرا از «روبرتو بلانیو» با ترجمه‌ی؛ «رُباب مُحب» که به‌راستی اِشرافش بر جهانِ زبانِ بلانیو در این کتاب، مولف را یک‌سر چیز دیگری از آن‌چه تاکنون از بلانیو خوانده‌ایم، کرده است. چون از عبارت استادمآبانه و سلسه‌مراتبی ِ «پیش‌نهاد خواندن» درکی ندارم، پس فقط دوستان را دعوت به کشف این ادبیات ِ اقلیت می‌کنم. همان ادبیاتی که کافکا معتقد است در کار با مواد خود بسیار کارآتر از ادبیات ِ بزرگ (پذیرفته‌شده) است.