۱۳۹۲ فروردین ۳۰, جمعه

کاش با بوسه شعری بکاریم رویِ برگ­ هایِ نخ ­نما


 سفر از نرگس­ هایِ من آغاز می ­شود
به عاجِ سفیدِ دندان­ هایِ تو که می­ رسد
تازه اوّلِ راه است
از کویر هایِ مار و عقرب اگر بگذریم
به مِه غریبی خواهیم رسید که   
پرده­ هایِ ابریشم است   در دست­ هایِ ما.
خوابِ نقره­ ای دریا هایِ من  ولی شاید
 یک  قمقمه ­یِ خالی­ ست در دستی که
 به مرداب ختم می­ شود
دستی­ که نیمه­     بر شکاف­ هایِ سایه­ در کوچه...
زیرِ پا هایِ من  باید بامی باشد که  میانِ دو تکبیر
  به قله­ هایِ بلندِ حرف ­برسد
از گردنه­ هایِ پیچ در پیچِ  قاب­ هایم بگذرد
بیاید زیرِ خَمِ این کمان...
این­جا   رویِ همین  خط  که تو مرا شکسته­ ای 
 با پنجه­ هایِ نستعلیق...
سفر از آهویِ من آغاز می­ شود
به عاجِ سفیدِ دندان ­هایِ تو که می­ رسد
مُشک دیگر نه مُشک می­ ماند
 نه مُشتی از استخوان­ هایِ آهو...
 خاک­ هایِ خُتن ولی هنوز زیرِ پا هایِ من­ است
و این­جا بادی هست که بر مدارِ گردباد هایِ تو بپچید
و به مُرکب­ هایِ تو برسد با بویِ  نرگس  وُ مشتی از استخوان­ هایِ
 شکسته­ یِ آهو...
این شعر عطرِ مُشکِ مرده است در خاکسترِ باد.
تو را مست می­ کند  
می ­دانم.   
شنبه ۵ اسفند ۱٣۹۱ - ۲٣ فوريه ۲۰۱٣


عشقِ ماشینِ استانداردی است در کارخانه­ هایِ اخلاق
و نگاه  فرضیه ­­­ای...  
تو بیا همیشه مرا چهارده ساله صدا کن
به هر حال از فلوتِ معشوق نه صدایی می­ بارد که بلور هایت را بلرزاند
نه سنگی که شیشه­ ا­­ی از تنت را بشکند.
عشق مرکزِ ثقلِ حرف­ هایِ ماست   در بنگاهِ بسته­ یِ ارمغانِ شادی
حالا بیا فرض کنیم ما عاشقیم       و جاده­ هایِ عشق هموار است –
 در گردنه­ هایِ هیولایی...           اشک  به هر حال قفل­ هایِ آهنین دارد
بر  در هایِ عتیقه­ یِ دزدیده...
و عشق همان ماشینِ کهنه­ یِ قدیمی ا­ست
با همان چرخ­ هایِ زنگ­خورده
پرّه­ هایِ پریده    در درّه­ هایِ ژرفِ جادویی...
و این فلوتِ معشوق هم که یک سرش نی
سرِ دیگرش چون مداریِ بسته
از دهانِ چلچله­ ای بالا نمی­ کشد
زیرِ این چتر هایِ طاووسی...

استکهلم مارس دوهزاروسیزده
رباب محب
 این دو قطعه اوین بار در سایت «مانی­ها» منتشر شد. 



هیچ نظری موجود نیست: