۱۳۸۹ اسفند ۲۰, جمعه

تئوری کوانتوم و گناهِ ما



موش پارامتر است
گوسفند پارامتر است
و انگیزه یِ موش و گوسفند شدن پارامتر است
و انگیزه – همیشه تصویر ماست، تفسیر ما
و ما به حس تعلق دارد
و حسِ ما بدون هیپوتالاموس – که از هر نخِ سیاه و سفید افعی ها می سازد
رازِ کرم شدن را می داند:



ما اول مثلثِ قایم الزاویه بودیم (فیثاغورسیان ترسو دانستند و نگفتند )
که من خدایی بود در بالا ترین رأسِ ما
و تو ... در دو سویِ خط کشیده بود تا مایِ ما
و میانِ دو تو خطی تا مایِ شما افتاده بود پایِ شما




تا مایِ شما ... اما شما – آقایان
طبق طبق –
علیه ما مجهولات وارونه دارید در طبق
وقتی که وق می زنید
و کاسه هاتان پُر می شود از گناه ِما



و گناهِ ما
تنها ریزه بودن ماست در طبق هایِ گُندهَ شما





اول که ذره بودیم شما ندیدید
بعد که شتاب گرفتیم
بی مهار شدیم مثلِ
صدای شما وقتی که تند رخ می دهد
و آتش بالا می گیرد
درست جایی میانِ ناف ما





میانِ ناف ما که من منم
من سرعت منم – تعین ام که می کنید جایم را گم می کنید ، جایم را که پیدا می کنید
ایستاده در یک نقطه یِ خالی از عریضه می چرخم



می چرخم می چرخم می چرخم می چرخم می چرخم می.... چر...
خم

خم
خم
خم که می شوم
شما مرا باز گم می کنید



می آیید - می روید
می روید - می آیید
می روید وُ می آیید
و ادعایِ مغناطیس را خدشه دار می کنید
و بال هایِ مرا ور شکسته



آن چه باید باشدی ، نشد م
آن چه شد م ، هرگز نبودمی




می ایستم
پس می ایستم از ترسِ از لحظه یِ بعد می ایستم
وقتی که جنون هایِ جمعی را تجربه می کنیم می ایستم
وقتی که تکه تکه می شویم در طبقِ زغال هاتان می ایستم


وقتی که بالا ی هر یاوه کلیشه ای ست
بالای هر کلیشه هسته ای
میانِ هر هسته خلوتی ست می ایستم


آن جا که انگشتِ اشاره یِ شما میان نافِ ما می ایستد می ایستم
همان جا که انگشتِ اشارهَ یِ شما ، نافِ ماست می ایستم و غمباد می گیرم
آن جا که بیکن ایستا ده
با این خیال که
«قدرت در دانستن است» می ایستم و
موش می شوم حالا




حالا
ما تا سوراخ ترینِ سو راخ ها
بی خا نه ایم
آقایان طبق طبق


زمستان دو هزارو چهار


«قدرت در دانستن است» از بیکن



هیچ نظری موجود نیست: