به چنگِ غم دلم از ناله تنگ می آید
که تار زلف تو دیرم به چنگ می آید
جامی
سکوتِ غریبی دارد رقصِ سایه بر سنگ
ضربِ انگشتِ بر چهارگوشهایِ بی زنگوله
زنگِ غریبی دارد نگاهِ مانده بر ردِّ پایِ آهو...
جوهرِ انگشت ولی نمیخشکد در حلقه هایِ «نه» -
گفتنهایم... ؟
پس بیایم گِردِ اِشرافهایِ برفیَم چهار دیوارِ سیاه بکشم
خیزی بگیرم تا سقف رفی بکوبم از استخوان
زیرِ پوست آن بالا...
رستاخیزهایم را ریشههایِ خشک ترِ التماس کنم
در نگاهِ مانده بر ردِّ پای آهو...
این قافله رکابداری ندارد
و این بوسه هایِ بی دریغ
بر چهارگوش هایِ بی زنگوله...
>
اولین بار در سایت «والس ادبی» منتشر شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر