سایه روشن
برگی که حالا به تو فکر می کند
از لغزشِ ساتنیِ انگشت هایم دورتر نمی رود.
این دست خانه یِ شب است.
آن سو تَرَک تویی
آغوشِ فلس وُ بالِ پروانه.
فراتر از دو سایه
نقطه ای در این قاب می افتد.
II
پهنایِ روز
پشتِ قبله هایِ تکه تکه می بارد.
و این نیِ رقصان
و این زائرِ آب ها وُ دریاها...
چرا نمی رسد به آسمان بر نوکِ جارو؟
دسامبر دوهزار و ده/استکهلم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر