۱۳۹۰ تیر ۸, چهارشنبه





تئوری کوانتوم و گناه ِ ما


موش پارامتر است

گوسفند پارامتر است

و انگیزه یِ موش و گوسفند شدن پارامتر است

و انگیزه – همیشه تصویر ماست، تفسیر ما

و ما به حسّ تعلق دارد

و حسّ ِ ما بدون هیپوتالاموس – که از هر نخ ِ سیاه و سفید افعی ها می سازد

راز ِ کرم شدن را می داند:



ما اول مثلث ِ قایم الزاویه بودیم (فیثاغورسیان ترسو دانستند و نگفتند )

که من خدایی بود در بالا ترین رأس ِ ما

و تو ...در دو سوی ِ خط کشیده بود تا مای ِ ما

و میان ِ دو تو خطی تا مای ِ شما افتاده بود پای ِ شما





تا مای ِ شما ... اما شما – آقایان

طبق طبق –

علیه ما مجهولات وارونه دارید در طبق

وقتی که وق می زنید

و کاسه هاتان پُر می شود از گناه ِما





و گناه ما

تنها ریزه بودن ماست در طبق های ِگُندهَ شما







اول که ذره بودیم شما ندیدید

بعد که شتاب گرفتیم

بی مهار شدیم مثل ِ

صدای شما وقتی که تند رخ می دهد

و آتش بالا می گیرد

درست جایی میان ِ ناف ما





میان ِ ناف ما که من منم

من سرعت منم – تعینم که می کنید جایم را گم می کنید ، جایم را که پیدا می کنید

ایستاده در یک نقطه َ خالی از عریضه می چرخم






می چرخم می چرخم می چرخم می چرخم می چرخم می.... چر...

خم



خم

خم

خم که می شوم

شما مرا باز گم می کنید





می آیید - می روید

می روید - می آیید

می روید وُ می آیید

و ادعای ِ مغناطیس را خدشه دار می کنید

و بالهای ِ مرا ور شکسته





آنچه باید باشدی ، نشد م

آنچه شد م ، هرگز نبودمی






می ایستم

پس می ایستم از ترس ِ از لحظه َ بعد - می ایستم

وقتی که جنون های ِ جمعی را تجربه می کنیم - می ایستم

وقتی که تکه تکه می شویم در طبق ِ زغال هاتان - می ایستم



وقتی که بالا ی هر یاوه - کلیشه ایست

بالای هر کلیشه - هسته ای

میان ِ هر هسته – خلوتی ست - می ایستم



آنجا که انگشت ِ اشاره َ شما میان ناف ِ ما می ایستد - می ایستم

همانجا که انگشت ِ اشارهَ شما ، ناف ِ ماست - می ایستم و غمباد می گیرم

آنجا که بیکن ایستا ده

با این خیال که

«قدرت در دانستن است» می ایستم و

موش می شوم حالا







حالا

ما تا سوراخ ترین ِ سو راخ ها

بی خا نه ایم

آقایان طبق طبق



بیست و نهم دسامبر دو هزارو چهار

«قدرت در دانستن است» از بیکن *
این شعر برای اولین بار در سایت مجله یِ شعر منتشر شد




رفته بودی باد بخری



بیا – سکوت که پشت باغ می‌افتد ، بیا

من می‌روم برای شاخه‌ها کمی باد بخرم

هی نگو لبخندی که از لبم محو می‌شوی

– خنده‌های توام توی ِ چشمهات نشسته ، پشت سکوت ِ کفش‌هات ،

در لاک خود ،

خاک می‌خورم پشت ِ سکوت خنده‌هات



رفته بودی باد بخری؟

...



نه ...

نیا – پشت سکوت باغ نیا ، بیا –

وقتی ، پشت باغ می‌افتد - سکوت باغ- بیا



من می‌روم برای شاخه‌های لال -

بادی بخرم ، تو در هوای باغ نشت کن ،

بیا

این قطعه برای اولین بار در سایت مجله شعر منتشر شده است.




هیچ نظری موجود نیست: