Alis volat propriis
او با بال هایِ خود پرواز می کند
رویِ این خطّ ها که دشتهایِ برهنه
با این دو مردمک که انگار گردنِ
لاغرِ حرف
بر طنابهایِ تو آویزان.
من ولی پرندهای کوچکم،
با بالهایِ خودم پرواز می کنم.
در این آسمانِ بینقطه.
بر صورتِ ماه خواب را میلیسم
بر صورتِ خواب ماه را میلیسم
و این بختک تنها پیراهنِ من است
گاه به شمایل ملکوت و قوت و
جلال
گاه سایههایِ
بلندِ در باد...
بر گردنههایِ هفت شهرِ عشق
من قایقی هستم
افتاده بر موجهایِ بیدریا...
Memento mori
یادت باشد
که می میری
آینههایت
سنگهایِ
فراموشی.
در این تونل که از خوابِ تو می گذرد
پا سست نمیکنند عقربه ها.
میدانی
چراغِ مرگست
بر سُفرههایت
پهن میپاشد.
و این شعر یک بومرنگست
رویِ زوایههایِ نامساوی
نگاه را از مرگی به مرگی برمیگرداند
در این مسیر
که یک فصل دارد
فصلِ دستهایِ آویخته
بر
سُفرههایِ پهن.
پائیزِ
دوهزارونه/ استکهلم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر